بهاره اعرابی؛ نگار شریف
چکیده
پژوهش حاضر به خوانشِ موردیِ شعر «درختی که از ارفئوس میگوید» سرودهی دنیس لورتوف، از شاعران پیشروی قرن بیست، در پرتو «پدیدارشناسی-بومگرایی» میپردازد. این گرایش نسبتاً جدید حوزهی نقد ادبی که محل تلاقی فلسفه و بومشناسی است، با تشویق به بازنگری در باورهای سنتی فلسفهی غرب در باب طبیعت، مسائل زیستمحیطی را از منظر ...
بیشتر
پژوهش حاضر به خوانشِ موردیِ شعر «درختی که از ارفئوس میگوید» سرودهی دنیس لورتوف، از شاعران پیشروی قرن بیست، در پرتو «پدیدارشناسی-بومگرایی» میپردازد. این گرایش نسبتاً جدید حوزهی نقد ادبی که محل تلاقی فلسفه و بومشناسی است، با تشویق به بازنگری در باورهای سنتی فلسفهی غرب در باب طبیعت، مسائل زیستمحیطی را از منظر پدیدارشناسی بررسی میکند. علیرغم اینکه توسعهی صنعتی و رشد پرشتاب اقتصادی ایالات متحدهی آمریکا در اواسط قرن بیستم، مفهوم طبیعت را به حاشیه راند، لیکن، آثار ادبی این دوره، گاهاً آگاهانه یا ناآگاهانه، با این رویکرد به مخالفت برخاسته و بومآگاهی و دغدغههای زیستمحیطی را ترویج نمودهاند. در اینجا شعر «درختی که از اورفئوس میگوید» (1968) از منظر پدیدارشناسی-بومگرایی موریس مرلوپونتی مورد بررسی قرار میگیرد. این مقاله با نقد انفصال دکارتی سوژه از ابژه و تفکّر انسانمحور منتج از آن، به یکی از نظریات کلیدی فلسفهی تجربهگرای مرلوپونتی با عنوان «کیاسم» یا همان مشارکت دوجانبه و بدنمند سوژه و ابژه در لحظهی ادراک، تأسّی کرده تا بومآگاهی تنیده در این شعر را که برگرفته از درونپیوستگی متقابل و همپیوندی بدنمند انسان و طبیعت است و زیر سایهی تحلیلهای سیاسی و معنوی این اثر پنهان مانده، به منصهی ظهور رساند و از این منظر بر ادراک کلنگر، غیر سلسله مراتبی، غیرتقلیلگرایانه و نهایتاً غیرانسانمحور لورتوف—در تضاد با پارادایم تفکیکگرای قرن بیست—صحه گذارد. این شعر که سرشار از ادراکات حسی است، با استفاده از تکنیکهای متنی و ساختاری مؤثر در تقلیل انسانمحوری، خواننده را به مطالعهی پدیدارشناختی-بومگرایانهی خویش ترغیب مینماید. این مطالعه با شیوهی توصیفی-تحلیلی و کتابخانهای، گفتمان جدیدی را در این شعر ارائه میدهد.
سعید بهنود؛ نگار شریف؛ زهرا بردباری
چکیده
مطالعه حاضر به بررسی نحوه عملکرد استراتژی های هم وابسته تاثیرگرایانه در گفتمان رمان های وسیکس تامس هاردی پرداخته و تطابق آنها با اصول واقع انگاری احساسی در فرآیند تسلط بر سوهشمندی یا حساسیت عاطفی-ادراکی خوانندگان را واکاوی می کند. به دلیل همسویی با مفاهیم بنیادی عصب-زبانشناختی ادراک ذهنی، سبک روایی دنیای نیمه واقعی وسیکس دارای قدرت ...
بیشتر
مطالعه حاضر به بررسی نحوه عملکرد استراتژی های هم وابسته تاثیرگرایانه در گفتمان رمان های وسیکس تامس هاردی پرداخته و تطابق آنها با اصول واقع انگاری احساسی در فرآیند تسلط بر سوهشمندی یا حساسیت عاطفی-ادراکی خوانندگان را واکاوی می کند. به دلیل همسویی با مفاهیم بنیادی عصب-زبانشناختی ادراک ذهنی، سبک روایی دنیای نیمه واقعی وسیکس دارای قدرت غیر قابل انکاری در انگیزش عاطفی و بهره جویی موثر از هم ذات پنداری همدلانه خوانندگان است که تحت عنوان ترویج نوع دوستانه ارزش های اخلاقی انجام می گیرد. بافتار وسیکس، در راستای نیت از پیش تعیین شده، به دنبال فراخوانی و جلب هم احساسی مخاطبین بوده و در این فرآیند عمیقا از تطابق با نظریات نوین در خصوص تفوق استدلال عاطفی شبکه ذهنی سود می جوید که به صورت مفاهیمی چون توازی بین کیفیات عاطفی درونی و افکنش های بیرونی طبیعت پیرامونی، دوسویگی تلفیق سوهشمندی انسان و طبیعت، و دگرسانی واقعیت دریافتی در اثر امتزاج انگیزش عاطفی با گزاره های ایدئولوژیک در گفتمان هاردی نمود پیدا می کند. محوریت سوهشمندی عاطفی در شکل دهی نوع ادراک از واقعیت و متعاقبا تعیین الگوهای رفتاری افراد در متن اجتماعی-فرهنگی ساختارهای قدرت موجب می گردد این مفاهیم از اهمیت خاصی در مباحث سخن شناسی فرهنگ بنیاد نیز برخوردار باشند. تدقیق در عملکرد نافذ سبک سوهش گرایانه هاردی می تواند زمینه لازم برای تامل در ایرادات وارده به کارایی عملی فرضیه هم احساسی-نوع دوستی را فراهم آورد زیرا شیوه های استیلا بر سوهشمندی عاطفی-ادراکی را آشکار ساخته و عواقب خطیر واقع انگاری احساسی در بازنمایی های آکنده از القائات تاریک فلسفی را متذکر می گردد.
علی احمدی؛ آزیتا آرین؛ نگار شریف
چکیده
پژوهش حاضر به بررسی سازوکارهای ایدئولوژی فرهنگی حکومت لویی آلتوسر در رمان چشمچرانی میپردازد و سعی دارد نشان دهد آیا رمان در خدمت پیشبرد ایدئولوژی است یا قصد مقابله با آن را دارد. با توجه به این واقعیت که آلتوسر ادبیات را سازوکاری ایدئولوژیک میداند و فرانتس فانون نیز از آن بهعنوان نیرویی رهاییبخش در راستای تغییر و تحول نام ...
بیشتر
پژوهش حاضر به بررسی سازوکارهای ایدئولوژی فرهنگی حکومت لویی آلتوسر در رمان چشمچرانی میپردازد و سعی دارد نشان دهد آیا رمان در خدمت پیشبرد ایدئولوژی است یا قصد مقابله با آن را دارد. با توجه به این واقعیت که آلتوسر ادبیات را سازوکاری ایدئولوژیک میداند و فرانتس فانون نیز از آن بهعنوان نیرویی رهاییبخش در راستای تغییر و تحول نام میبرد، این مقاله چشمچرانی را نبردگاهی برای بحث در مورد این دو دیدگاه متضاد در نظر میگیرد. چون رمان رید با جایگاه فرهنگ و ادبیات در جامعه آمریکا سروکار دارد، اهمیت این تحقیق در آن نهفته است که رمان بهعنوان مؤلفهای فرهنگی چگونه میتواند سازوکارهای غالب تولید فرهنگ را افشا کند و آنها را به چالش بکشاند. در این مقاله سعی بر آن است به جنبههای پرداخته شود که رید به افشاسازی گفتمان غالب فرهنگی و ایدئولوژی جامعه آمریکا میپردازد و آنها را به چالش میکشاند. یافتههای این مقاله نشان میدهد که رمان چشمچرانی نهتنها ایدئولوژی جهانشمول آلتوسر را به چالش میکشد بلکه تا حد زیادی با باورهای فرانتس فانون همخوانی دارد.
نگار شریف؛ لیدا متین پارسا
چکیده
بررسی روانشناختی-فرهنگیِ حملۀ یازده سپتامبر و ترومای مرتبط با آن که در رمانِ مرد در حال سقوط اثر دان دلیلو انعکاس یافته است، ساختارهای دستکاریشدۀ شناخت و هویت فرهنگی را آشکار میکند و نشان میدهد که راویان غیرموثق در این روایت چگونه با دستکاری شناختیِ حادثۀ یازده سپتامبر ترومایی اجتماعی-فرهنگی میسازند و از این طریق ...
بیشتر
بررسی روانشناختی-فرهنگیِ حملۀ یازده سپتامبر و ترومای مرتبط با آن که در رمانِ مرد در حال سقوط اثر دان دلیلو انعکاس یافته است، ساختارهای دستکاریشدۀ شناخت و هویت فرهنگی را آشکار میکند و نشان میدهد که راویان غیرموثق در این روایت چگونه با دستکاری شناختیِ حادثۀ یازده سپتامبر ترومایی اجتماعی-فرهنگی میسازند و از این طریق باعث ایجاد ناسازگاری شناختی میشوند. روایت راوی و شخصیتها در این رمان از حادثۀ یازده سپتامبر خلائی را می نمایاند که فستینگر[1] آن را ناسازگاری شناختی[2] مینامد، یعنی شرایط ناخوشایندی که در آن فرد متوجه میشود بین باورها، نگرشها و رفتارهایش ناسازگاری وجود دارد. اما، مردم ذاتا خواهان سازگاری هستند، بنابراین تحریک میشوند تا ناسازگاری بین آنچه در واقع رخ داده و آنچه دستکاری شده است را کاهش دهند. گرچه راویان در این روایت به صورت نمادین نقش بازگوئی تاریخ را ایفا میکنند تا یازده سپتامبر را انعکاس دهند، اعتبار یا عدم اعتبار آنچه روایت میکنند باید از نظر اجتماعی-فرهنگی بررسی شود. طبق نظریۀ «ناسازگاری شناختیِ» فستینگر و ایدۀ «جهشهای شناختیِ بسیار بزرگ[3]» که الن اویانگ[4] مطرح میکند، شناخت در افراد تغییر میکند و خود را با محیطهای اجتماعی-فرهنگی و رویدادها وفق میدهد. از این رو هر روایتی مستعدِ ذهنگرایی است پس لزوما قابل اعتماد نیست. در نتیجه، دستکاری شناختی باعثِ معناسازی میشود و همین مسئله روایتهایی را که از تروماهای فرهنگی ساخته میشود غیر قابل اعتماد میسازد. بنابراین، بازنمود زیباشناختیای که دلیلو از ترومای یازده سپتامبر ارائه میکند نسخهای غیر قابل اعتماد از ترومایی فرهنگی پیش روی خواننده قرار میدهد که نشان میدهد به علتِ دستکاریهای شناختی نمیتوان به درستی مزر بین حقیقت و سازههای تروماتیک را از هم تشخیص داد.[1] Festinger[2] Cognitive Dissonance[3] Huge cognitive leaps[4] Elaine Auyoung
نگار شریف؛ شیده احمد زاده
دوره 3، شماره 2 ، شهریور 1390
چکیده
جنبههایی از تجربهی شخصی که در آثار ادبی میآیند را میتوان به عنوان بازتاب هویت فردی و اجتماعی شخصیتها مورد بررسی قرار داد. فمینیسم پساساختارگرا که نقد بر اساس روانکاوی سنتی را به دلیل تعریف هویتی منفعل و وابسته از زنانگی نقد میکند، آن را گفتمانی مردسالارانه میداند که همواره جنسیت زنانه را با فقدان مرتبط دانستهاست. توجه ...
بیشتر
جنبههایی از تجربهی شخصی که در آثار ادبی میآیند را میتوان به عنوان بازتاب هویت فردی و اجتماعی شخصیتها مورد بررسی قرار داد. فمینیسم پساساختارگرا که نقد بر اساس روانکاوی سنتی را به دلیل تعریف هویتی منفعل و وابسته از زنانگی نقد میکند، آن را گفتمانی مردسالارانه میداند که همواره جنسیت زنانه را با فقدان مرتبط دانستهاست. توجه به مضمون رابطهی مادر-دختر در نوشتههای لوس ایریگاری بخشی از تلاش او برای تصحیح نگاه غالب به زن و رهایی زنان در مقام مادر از چارچوب بستهی نقشهای تحمیلی فرهنگی و اجتماعی است. زنان دراندیشه مردسالار به عنوان سوژه فعال به رسمیت شناخته نشده و از حیطهی فرهنگ رانده میشوند. مقالهی حاضر ابتدا به تعریفهای مرد-محور از چگونگی شکل گیری هویت زنانه در نقد روانکاوانهی فروید و لکان اشاره میکند. سپس بحث میکند که نظرات ایریگاری چطور به واسازی این تعریفها میپردازد و چگونه بازتعریف رابطه مادر-دختر میتواند هنجارهای فرهنگی را دگرگون کند. در ادامه خوانشی از داستان "گزارش گیری" نویسنده و متفکر معاصر سوزان سونتاگ بر اساس این مضمون نشان میدهد که در جامعهای که گفتمانهای مردسالار رایج را هنوز حفظ کرده، رابطهی مادر-دختر، سرکوب شده و عقیم، ناتوان از بخشیدن هویت مثبت به زن است که باعث قربانی شدن او در این وضعیت ناکامی میشود.