آرمانشهرِ سرتوماس مور در کنار شهریارِ ماکیاولی ازبرجستهترین متون اومانیستی رنسانس است که تأثیراتی عمیق بر سرنوشت اروپای امپریالیستی قرون بعد از خودگذاشت. این مقاله تلاش میکند تا نشان دهد که آرمانشهر نه یک آرمانشهر مطلوب انسانی که الگویی استعماری پیش روی بریتانیای قرون بعد است. با به کار بستن روش خوانشی کنترپوان که ادوارد سعید در فرهنگ و امپریالیسم مطرح میکند، خصوصیاتی که این متن را در دایرهی متون امپریالیستی ــ استعماری قرار میدهد برجسته میشود. بدین منظور ابتدا موقعیت تاریخی اومانیسم و متن آرمانشهر را به اجمال بررسی، سپس تشریح میشود که آرمانشهر بیش از آنکه رسالهای ایدهآلیستی باشد روایتی داستانی است؛ به همین دلیل این مقاله به ارتباط ارگانیک این متن با سنت امپریالیسی رمان مغرب-زمین میپردازد. در این روند تحلیل گفتمانهای «رسالت متمدنسازی»، «خودی و دیگری»، «جنگ» و «بردهداری» به تفصیل بررسی میشوند.