رابرت براونینگ حس تشخیص نمایشی بسیار قوی داشت، ولی علاقه او ترسیم ناسازگاری های درونی یک شخصیت بود--به گفته خودش: «عمل در شخصیت، بجای شخصیت در عمل». متاًسفانه نمایش تضاد درونی برای صحنه تئاتر مناسب نیست، واجراهای نمایشنامه های براونینگ، به دلیل افزونی سخن نسبت به عمل، موفق نبود. او فرم دلخواه خود را تک گویی نمایشی یافت، که به او امکان خلق شخصیت های مؤثر و پیچیده را می داد. بعد از خلق بهترین تک گویی های نمایشی در ادبیات، او با اختراع تک گویی که درآن سخنگو، بر خلاف تک گویی های نمایشی قبلی، در یک موقعیت واقعی نیست، بلکه خود را در موقعیتی خیالی مجسم می کند که در آن سخن می گوید، خصوصیات روان شناختی و نمایشی این فرم را بهبود بخشید. در حالی که در گذشته افشا شخصیت متکی بر واکنش های خود به خود سخنگو به مخاطب بود، حالا خواننده از این مزیت هم برحوردار است که می تواند تجزیه و تحلیل و قضاوت خود را بر پایه حرف های سخنگو در حالتی که سخنگو تنها است و، بسان تنها گویی، به بیان افکار واقعی می پردازد، بنا نهد؛ همچنین بر مبنای انتخاب های سخنگو در رابطه با صحنه ، «گفتگو» و مخاطب موقعیت تخیلی خود، و مباحث ارائه شده در چارچوب آن موقعیت تخیلی.