بهاره بهمن پور؛ امیرعلی نجومیان
دوره 14، شماره 19 ، آبان 1396، ، صفحه 77-97
چکیده
مقاله حاضر بر این فرض استوار است که مهاجرت (چه به شکل تبعیدگونه و اجباریاش و چه به شکل خودخواسته و غیراجباریاش) تجربه تکان دهنده و تروماتیکی است که به شکلگیری سوژههای زخم خورده میانجامد. روان زخمِ حاصل از مهاجرت، «روان زخمِ دیاسپوریک»، یا «روان زخم بی در کجایی»، همچون بسیاری دیگر از انواع روان زخم، فرا نسلی بوده و نه تنها در ...
بیشتر
مقاله حاضر بر این فرض استوار است که مهاجرت (چه به شکل تبعیدگونه و اجباریاش و چه به شکل خودخواسته و غیراجباریاش) تجربه تکان دهنده و تروماتیکی است که به شکلگیری سوژههای زخم خورده میانجامد. روان زخمِ حاصل از مهاجرت، «روان زخمِ دیاسپوریک»، یا «روان زخم بی در کجایی»، همچون بسیاری دیگر از انواع روان زخم، فرا نسلی بوده و نه تنها در زندگی نسل اول مهاجران که اغلب در تجربه زیستی نسلهای بعد نیز نمایان گشته و هویت هیبریدیِ به ظاهر یکه و یکدست آنها در دیاسپورا را به چالش می کشد.از آنجا که در نگاه بسیاری از منتقدین نظریه روان زخم، ادبیات در قالبهای مختلف خود (از شرح حال خود نوشت و شهادت نامه گرفته تا داستان کوتاه و رمان) تا حد زیادی قابلیت بازنماییِ روان زخم و ارتباط چالش برانگیز آن با روایت و روایت پذیری را دارد، این مقاله برآنست تا با برقراری پلی میان دو حوزه نظری (یعنی نظریه روان زخم و مطالعات دیاسپورا) و بهره گیری از متن ادبی سه گانه «هِما و کاشیک» («اولین و آخرین بار»، «آخر سال»، و «رفتن به ساحل») از مجموعه داستانی خاک غریب اثر جومپا لاهیری (نویسنده آمریکایی هندی تبار) به بررسی امکان و چگونگی بازنمایی ادبی روان زخم مهاجرت در ادبیات دیاسپوریک پرداخته و از این طریق راه را برای تحقیق و تفحص بیشتر در این حوزه کمابیش نوظهور هموارتر نماید.در راستای رهیابی به همین اهداف است که مقاله، در چهارچوبی میان رشتهای، ابتدا به بررسی آراء نیکولاس آبراهام و ماریا توروک در باب «درون فکنی»، «الحاق»، و «سردابه» پرداخته و سپس میکوشد تا با اشاره به مقوله «کنش معوقی» که در سه گانه لاهیری به اجرا در آمده و بالاخص با تاکید ویژه بر موتیف شبحِ مادرِ مرده که محور اصلی هر سه داستان را تشکیل میدهد، تحلیلی روانکاوانه از مساله روان زخم مهاجرت و چگونگی بازنمایی آن در سهگانه لاهیری ارائه کند. مقاله حاضر بر این ادعاست که روان زخم حاصل از مهاجرت و ترکِ (روانی) سرزمین مادری که از منظر روانشناختی به مثابه کندن یا کنده شدن از شبحِ مادری مُرده بوده واز اینرو پروسه ای بس دردناک و طولانی است تنها در ورای نسلها و آنهم فقط در صورت تمایل سوژه مهاجر به اذعان، پذیرش، و مواجهه معوق با دردِ آن پذیرش و در نتیجه شروع احتمالی پروسه دیرهنگام سوگواری امکان التیام می یابد - امکانی که البته ممکن است هر آینه به دلیل فعال شدنِ غیر ارادی مکانیزم دفاعی سوژه، نیاز مبرمش به سردابه سازی و حفاظت از آن، و تمایلش به فرار از مواجه با درد منتفی شده، به تعویق افتاده، و یا وارد چرخه معیوب برون ریزی در نسلهای بعد شود.