به زعم برخی ادبا و منتقدان، ادبیات کودک جایگاه مناسبی برای جلوه های پسامدرن نیست. این افراد معتقدند که ادبیات پسامدرن دشوارتر از آن است که مورد درک و پسند کودک قرار گیرد. گروهی دیگر از منتقدان، در پاسخ به گروه اول، گفته اند که علیرغم باور عموم، کودکان به این نوع از ادبیات علاقمندند و فراداستان کودک زمینهی مناسب را برای نقد یا حتی جایگزینی اشکال سنتی تر ادبی فراهم میآورد. به علاوه، انگیزش تفکرکودک به همان اهمیت ایجاد رضایت در او است، زیرا به ایجاد توانایی نگرش چند جانبه به مسائل می انجامد. در این راستا، منتقدان گروه دوم، ادبیات کودک را به دو دستهی عمده طبقه بندی کردهاند: ادبیات سنتی واقع گرا و ادبیات فراداستانی. ادبیات فراداستانی به واسطهی شگردهای ویژهی نگارش داستان مانند بینامتنیت؛ ایجاد مکالمه میان کودک، نویسنده، و شخصیتهای داستان؛ و تقلید تمسخر آمیز، بیش از ادبیات واقع گرا قادر به انگیزش تفکر کودک است. مقالهی حاضر تلاشی است برای بررسی مقولهی ادبیات فراداستانی کودک و رابطهی آن با انگیزش تفکر کودک. بدین منظور وجوه تمایز و موارد تعامل فراداستان و ادبیات واقع گرا با استفاده از نمونههایی فراداستانی، از ادبیات کودک ایران، به بحث گذاشته شدهاند. این نمونهها که عبارتند از آقارنگی و گربهی ناقلا، دیو دیگ به سر، و همان لنگه کفش بنفش، آثار فرهاد حسن زاده هستند.