دنیای نمایشِ در انتظار گودو را عدمِ کنش، تکرار و شک میسازد و منتقدان غالبا اثر بکت را تصویرگرِ هستیِ «پوچِ» سوژه میدانند. این مقاله میکوشد «کوگیتو» را در دنیایی که از معنا گسسته و اصالت وجود در آن زیر سؤال است باز یابد و ثابت کند که حتی در دنیای عبث نما هم سوژهی منحصر به فرد وجود دارد و آنگونه که ساختارگرایان باور دارند معنا تنها نقشی زبانی نیست. این خوانش، از تئوریهای اسلاوی ژیژک، تعبیر او از شک و جنون دکارتی، دیالکتیک وجود هگل، سوژه لکانی و تأکید ژیژک بر نقش مهم فانتزی در دیالکتیکِ وجود بهره جسته است. مقاله حاضر بر آن است تا نشان دهد که کوگیتو هستهای در درون سوژه نیست، بلکه حاصل تولد سوژه در فانتزی و شکلگیری روایتی شخصی است که در نوسان میان دو قطب امرِ نمادین و امرِ واقع اتفاق میافتد و با گذر از مرحلهی شک دکارتی محقق میشود. در پایان، خواهیم دید که ولادیمیر و استراگون قادرند در حالت شک دکارتی، بر خلاف پوتزو و لاکی، کوگیتوی خود را پویا نگه دارند. علیرغم اینکه آنها مدام در بیکنشی، تکرار و فراموشی به سر میبرند، دقیقاً در همین وضعیت است که خلأِ کوگیتو در دنیای فانتزیهایشان متولد و با بودنِ سوژه پُر میشود. گودو نیز بخشی از همین فانتزی و ابژهای توخالی است که «به وجود آمدن» را برای آنها حفظ میکند. در واقع اینگونه نیست که «آنها آنجا منتظر گودو هستند»، بلکه «آنها هستند، زیرا منتظر گودواند».