نرگس باقری؛ محمد تولایی
چکیده
مفهوم «باورغلط» اگرچه اولین بار توسط ژانپل سارتر فیلسوف فرانسوی در قرن بیستم و در کتاب هستی و نیستی مطرح شد اما پدیدۀ تازهای نیست و ریشه در تمامی اعصار گذشتۀ تاریخ بشر دارد. «باورغلط» به عنوان مفهومی فلسفی و روانشناختی، میتواند به راحتی به انکار وجود آزاد بشر، استیصال ودرماندگی و درآخر به پوچگرایی بیانجامد. ویتوریا، ...
بیشتر
مفهوم «باورغلط» اگرچه اولین بار توسط ژانپل سارتر فیلسوف فرانسوی در قرن بیستم و در کتاب هستی و نیستی مطرح شد اما پدیدۀ تازهای نیست و ریشه در تمامی اعصار گذشتۀ تاریخ بشر دارد. «باورغلط» به عنوان مفهومی فلسفی و روانشناختی، میتواند به راحتی به انکار وجود آزاد بشر، استیصال ودرماندگی و درآخر به پوچگرایی بیانجامد. ویتوریا، دوک براچیانو و فلامینیو، شخصیتهای اصلی نمایشنامۀ اهریمن سپید اثرجان وبستر ازجمله افرادی هستند که در دام خودساختۀ «باورغلط» میافتند و از انسانهایی طراز اول در جامعه، به وجودی درخود (فینفسه)، بیاراده و پوچگرا تبدیل میشوند. برهمین اساس این نمایشنامه را میتوان جزو دستۀ «تئاتر پوچی» به شمار آورد که به یکی از بنیادینترین مسائل فلسفی بشر میپردازد. مقالۀ حاضر برآن است که از دریچۀ تئوری «باورغلط» این شخصیتها را مورد کندوکاو قرار دهد و تأثیر این باور را بر سیر نزولی اعتقادی و شخصیتی آنها مورد بررسی قرار دهد؛ چراکه آنان به سبب انکار وجود خود، دروغگویی به خود و چنگ یازیدن آگاهانه به «باورغلط»، در توجیه جنایاتشان، خود را درورطۀ پوچگرایی، سقوط و سرنگونی میاندازند. درنهایت این پژوهش اثبات میکند که تنها راه نجات بشر و البته این شخصیتها، همانگونه که سارتر اظهار میدارد، ایمان به آزادی، پذیرفتن مسئولیت اعمال خود، استعلا و خودآگاهی است.