از دیدگاه فوکو، می توان قدرت و دانش را همانند دانست. از سویی، دانش سبب به وجود آمدن قدرت می شود و از دیگر سو قدرت، دانش می آفریند، آن را کنترل می نماید و در باز تولید و گردش زنجیروار آن سهم بسزایی ایفاء می کند. نمی توان بدون بهره گیری از اندیشیدن و زبان، دانش به وجود آورد و یا آن را انتقال داد؛ در نتیجه دانش نمی تواند به هیچوجه خود را از اندیشیدن و زبان منفک نماید. علاوه بر این، زبان در فرایند اندیشیدن نیز نقشی حیاتی ایفاء می کند. بنابراین، دانش هم از این جهت که مستقیماً به زبان وابسته است و هم از این نظر که به صورت غیرمستقیم و با وساطت عنصر اندیشه، محتاج زبان است، از ساز و کارها و فرآیندهای زبانی پیروی می کند و در واقع دارای ساختاری زبانی است. از نظر گاه دریدا نیز زبان، ذاتاً استعاری است. بنابراین دانش، سرشتی استعاری دارد و اگر دانش، قدرت است، قدرت نیز سرتاسر استعاره است. از طرفی، در پس هر استعاره ای، حتی اگر به پوشیده ترین و ضعیف ترین شکل، ادعای حقیقتی وجود دارد و بنابراین اراده ای معطوف به قدرت در پشت آن نهفته است. این مقاله بر آن است تا با طرح رویکرد فوکوئی- دریدایی نشان دهد که قدرت سرشتی استعاری دارد و استعاره های مختلف در ساز و کارهای قدرت دخالت دارند و ادبیات به عنوان حوزه ای غنی از استعاره هرگز نسبت به ساختارهای قدرت بی تفاوت نیست و بدین منظور به عنوان دو نمونه از آثار ادبی که در آمیختگی قدرت و استعاره را به خوبی نشان می دهند به بررسی شعر «دوشس پیشین من» اثر رابرت براونینگ و «زیباترین دختر شهر» اثر تایرا سامتر وینزلو می پردازد.